کد مطلب:313591 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:204

دیشب، در این خانه، کوری مادرزاد شفا یافته است
حجةالاسلام والمسلمین آقای حاج سید حسن ابطحی، در كتاب شبهای مكه (ص 97 - 93) چنین می نویسد:

یك روز به حرم مطهر رؤوس شهدا در باب الصغیر رفته بودم (در شام). كسی در حرم نبود ولی جوانی در گوشه ی حرم سرش را روی زانو گذاشته بود و مثل آنكه خوابش برده بود.

من هم كه تنها بودم زیارت مختصری خواندم و نزدیك به همین جوان مشغول نماز زیارت شدم. بعد از نماز، آن جوان سرش را از روی زانویش بلند كرد و گفت: آقا، من خواب نبودم بلكه حتی چشمهایم هم باز بود، ولی همان طوری كه سرم روی زانویم بود می دیدم تمام شهدایی كه سرشان اینجا دفن است حضور دارند و حوائج



[ صفحه 412]



زوارشان را می دهند و یكی از حوائج مهم مرا هم بنا شد امشب بدهند. آیا این خواب یا بیداری می تواند حقیقت داشته باشد؟

گفتم: اگر مقداری صبر كنید، حقیقت این خواب یا بیداری برای شما طبعا روشن می شود. گفت: چطور؟ گفتم: امشب اگر آن حاجت مهم شما برآورده شد معلوم می شود حقیقت داشته والا ممكن است آنچه دیده اید خیالاتی بیش نبوده است. گفت: برای شما توضیح می دهم چیزی را كه به من وعده داده شده، تا شما هم ناظر جریان باشید. گفتم: متشكرم.

گفت: من دختربچه ای دارم كه از مادر، نابینا متولد شده و بسیار خوش استعداد است. به من امروز می گفت: اینكه می گویند فلان چیز قشنگ است و فلان چیز زشت است، یعنی چه؟ گفتم: تو چون چشم نداری این چیزها را نمی توانی بفهمی. گفت: چطور می شود كه انسان چشم داشته باشد؟ گفتم: بعضی ها از مادر با چشم متولد می شوند و بعضی ها بدون چشم، و تو بدون چشم متولد شده ای. گفت: حالا هیچ راهی ندارد كه من هم چشم داشته باشم؟ گفتم: چرا اگر من، یا خودت، به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام متوسل شویم ممكن است به تو چشم عنایت كنند.

گفت: پس پدر این كار را بكن و به من هم تعلیم بده تا من هم به آنها متوسل شوم، شاید چشم دار گردم. من گریه ام گرفت و او را در منزل رو به قبله نشاندم و گفتم: بگو یا اباالفضل، چشمم را بده تا من بیایم.

حالا من اینجا آمده ام و حاجتم هم شفای دخترم بوده كه این خواب یا بیداری را دیده ام. گفتم: بسیار خوب، امشب اگر بچه ات چشم دار شد معلوم است كه آنچه دیده ای حقیقت داشته است. آن مرد مرا به منزلش برد و دخترم را به من نشان داد و گفت: شما فردا صبح هم همین جا بیایید و از ما خبری بگیرید. اتفاقا خانه ی او در شارع الأمین و سر راهمان، وقتی به حرم حضرت رقیه علیهاالسلام می رفتیم، بود.

فردای آن روز وقتی از آن منزل خبر گرفتم، دیدم جمعی به آن خانه رفت و آمد می كنند. پرسیدم چه خبر است؟ گفتند: دیشب در این خانه كوری به بركت حضرت ابوالفضل علیه السلام شفا یافته. وقتی وارد شدم دیدم آن دخترك با چشم های زیبای درشت و بینا نشسته و پدرش هم پهلوی او نشسته بود. وقتی چشمش به من افتاد، گفت: آقا، دیدید



[ صفحه 413]



كه آن جریان حقیقی بوده است!

من مقداری در آن منزل نشستم. پدر دختر سؤالی از من كرد و گفت: آیا حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام در كربلا هستند یا در شام؟ گفتم: آن حضرت، نه در شام محدود می شود، نه در كربلا. زیرا حضرت ابوالفضل علیه السلام لااقل مثل حضرت عزرائیل كه بر تمام كره ی زمین احاطه دارد حوائج مردم را از خدا می گیرد و به آنها می دهد. گفت: آیا واقعا سر مقدس حضرت عباس علیه السلام در باب الصغیر دفن است؟ گفتم: نمی دانم، این طور می گویند.

گفت: پس چطور وقتی من در آنجا متوسل شدم دخترم را شفا دادند؟ گفتم: دخترت هم كه در همین منزل متوسل بوده، شاید به خاطر توسل دخترت بوده كه به او شفا داده اند؛ چون گفته اند: آه صاحب درد را باشد اثر. و علاوه، مگر من نگفتم: سر و بدن كه در قبر و یا در هر كجای دیگر كه باشد شفا نمی دهد، بلكه روح باعظمت آن بزرگوار كه لااقل احاطه بر كره ی زمین دارد شفا می دهد.

گفت: خیلی متشكرم، چون اتفاقا دیشب من همین فكر را می كردم و با خودم می گفتم اگر حضرت اباالفضل علیه السلام در شام است پس چگونه جواب ارباب حوائج كربلا را كه قطعا روزی صدها نفر به او مراجعه می كنند و حوائجشان را می گیرند می دهد؟! و اگر در كربلا است، پس چگونه حاجت من و امثال مرا كه در روز ده ها نفر به این حرم شریف مراجعه می كنند و مثل من حاجتشان را می گیرند می دهد؟! و اگر در یكی از این دو مكان نایب گذاشته و در جای دیر خودش كار می كند، پس چگونه در منزل ما جایز است كه دخترم او را صدا بزند و به قول شما حاجتش را خودش از آن حضرت بگیرد؟! ولی با این بیان، مطلب برایم حل شد. خدا به شما جزای خیر عنایت كند.